سختترین شب عمر پدر
تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۸۲۶۵۵
همشهری آنلاین-رابعه تیموری: .مربی خودش را به آنها رساند: «کسی که برادرش عضو تیمملی جوانان است، باید اینطور بازی کند؟. . محسن که مدام تو را توی این باشگاه و آن باشگاه میچرخاند. آن وقت...» محسن نگاهی بهصورت درهم و ناراحت محمد کرد که با اعتراضهای تند و تیز مربی سرخ و زرد میشد: «برای یک اشتباه که اینقدر بازیکن را ملامت نمیکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جعبههای میوه روی پیشخوان یکی یکی خالی میشدند. آقا ناصر گونی سیبزمینی را که به ته رسیده بود، به گوشهای کشاند و رو به محسن گفت: «بابا جان زیر سکو نگاه کن، اگر سیبزمینی مانده بیاور بالا.» محسن پرده آویخته به سکو را کنار زد و چند جعبه میوهای را که مانده بود، وارسی کرد: «بابا اینها بمانند، من لازم دارم! » آقا ناصر همانطور که پولهای دخل را میشمرد، با تعجب گفت: «میخواهی چکار؟ بیاور بده دست مشتری. شب عیدی که نباید مشتری را دست خالی برگرداند.» محسن نگاهی به دستههای اسکناس توی دخل کرد و با خنده جواب داد:
«خدا برکت بدهد آقا جان. روزی ما که خوب رسیده. اینها عیدی بندههای دیگر خداست.» بعد بیآنکه منتظر جوابی بماند، میوههای باقیمانده را توی چند نایلون ریخت، دسته اسکناس لای دست پدر را بیرون کشید و آماده رفتن شد: «اگر بچههای زینت خانم آمدند، بگویید داروهای مادرشان را گرفتهام. گذاشتهام لب طاقچه، بدهید ببرند.» آقا ناصر بلاتکلیف ایستاده بود و به حرفهای محسن گوش میکرد: «زن آقا جعفر را میگویی؟ بیچاره بهتر نشد. نه؟ » نایلونهای پر از میوه توی دستهای محسن سنگینی میکرد: «نه، مثل اینکه بیماری بنده خدا لاعلاج است...»
رابطه بازیـ سلام آقای خان بابایی.آقا ناصر کفه ترازو را سرجایش گذاشت و به دیدن ابوطالب از جایش بلند شد: «سلام. خیلی خوش آمدید. چه عجب از این طرفها. بفرمایید برویم منزل، بفرمایید...» ابوطالب دست آقا ناصر را فشرد و جواب داد: «نه مزاحم نمیشوم. راستش میخواستم مطلبی را با شما در میان بگذارم.» قلب آقا ناصر از نگرانی به شماره افتاد: «برای محسن اتفاقی افتاده؟ »
ـ نه، نه، دلواپس نشوید. آمدهام به شما بگویم میتوانیم محسن را به تهران منتقل کنیم که بهعنوان فوتبالیست خدمت سربازیش را اینجا بگذراند.» آقا ناصر نفس راحتی کشید و جواب داد: «محسن هنوز وقت سربازیش نشده بود که وقت و بیوقت جبهه بود. حالا که دیگر محال است قبول کند به جای سربازی رفتن، بیاید اینجا فوتبال بازی کند.» ابوطالب دنبال حرفی میگشت که آقا ناصر را با خود همراه کند: «مگر توی ایران چند تا فوتبالیست مثل محسن پیدا میشود؟ حیف است این استعداد بیثمر بماند.» سکوت سنگین آقا ناصر، حرف زدن را برای ابوطالب سخت کرده بود: «الان توی کشور جنگ است. او هم کسی نیست که دنبال جای بیخطر بگردد و این ۲ سال را به سلامت بگذراند. ما بزرگترها باید به فکر صلاح و مصلحت جوانها باشیم.» آقا ناصر لحظهای طولانی در خود فرورفت. بعد سرش را بلند کرد و با اطمینان جواب داد: «خون محسن من از بچههای مردم رنگینتر نیست. من اهل پارتی بازی نیستم. هرچه خواست خدا باشد، همان میشود.»
محسن چشم چرخاند توی اتاق و وقتی تختش را ندید، خندید و گفت: «محمد رسماً من را از اتاق بیرون کردیها! » محمد با خستگی روی تختخواب دراز کشید و جواب داد: «تو که همیشه جبههای. تختت هم این وسط بیخودی جا گرفته. حالا قهر نکن. میروم میآورمش.» محسن متکایش را برداشت و گفت: «نمیخواهد. این شب آخری را هم پایین میخوابم.» محمد مثل فنر از جا پرید: «مگر کی میخواهی بروی؟ » محسن نمیدانست این بغضی که راه نفسش را بسته، از کجا توی گلویش جا خوش کرده: «فردا»
ـ هنوز که ۲ روز دیگر از مرخصیت مانده.
ـ دلم هوای جبهه را کرده، فردا میروم. بیا امشب پایین بخواب. میخواهم شب آخری پیش هم باشیم.
محسن همین که داداش کوچیکه را کنار خودش دید، او را تنگ در آغوش گرفت. آن وقت راه نفسش واشد و تا صبح نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد...
جلسه فرماندهان به درازا کشیده بود. محسن با بیحوصلگی کنار باغچه کوچک حیاط مقر نشست و چشم دوخت به برگ تربچههای نقلی که تازه از خاک سر درآورده بودند. گرمای خورشید از کلاه لبه دارش به مغز سرش کشیده میشد. به طرف تانکر آبی که گوشه حیاط بود رفت و مشتش را پر از آب کرد. فرماندهان با شنیدن صدای ملخ هواپیمایی که به سرعت به طرف آنها میآمد، از چادر بیرون آمدند. با شلیک هواپیما محسن سرش را لای دستان خیسش پنهان کرد و کنار تانکر بیحرکت ماند.
هواپیما چند بار دور سرشان چرخید و بیهدف تیراندازی کرد. وقتی هواپیما از آنجا دور شد، محسن آرام سرش را بالا گرفت. با دیدن فرمانده خندید و در حالیکه دوباره مشتش را پر از آب میکرد، گفت: «نزدیک بود تشنه شهید شوم! » غرش هواپیما بار دیگر در آسمان پیچید. تیرهایی که به طرفش روانه میکردند، در هوا گم میشدند. با فریاد فرمانده، محسن روی زمین دراز کشید و دستهایش را از پشت روی گردنش قفل کرد. هواپیما بالای سر آنها رسیده بود و پایین و پایینتر میآمد. با بمباران هواپیما تیره کمر محسن در هم فشرده شد و اندام داخلی شکمش با فشار از پشتش بیرون ریخت...
سفرـ یواش... یواش بگذاریدش روی تخت.
مرد نگاه معناداری به آقا ناصر کرد و دوباره مشغول جابهجا کردن پیکر محسن شد: «صندلی شما آنجاست.»
ملافه سفید از روی محسن کنار رفته بود و صورت خون آلودش پیدا بود. آقا ناصر کنارش زانو زد و دستی به سرو روی او کشید: «بابا جان کاش دکترها میگذاشتند کمی آب بخوری. تشنه رفتی. نه؟ آخر میگفتند برایت ضرر دارد. .» با نرمه انگشتش لب محسن را نوازش کرد. خشک خشک بود. مرد لیوانی آب به طرف آقا ناصر گرفت: «اگر بخواهید تا تهران اینطور بیقراری کنید که هلاک میشوید.»
آقا ناصر سر محسن را در آغوش گرفت و در حالیکه اشکهایش بیاختیار روی صورتش میریختند گفت: «تو میدانی داغ جوان یعنی چه؟. . محسن من پسری بود برایم... پشتگرمی مادر و برادرهایش بود... محسن...» ۲۸ سال از شهادت محسن گذشته، اما انگار هنوز گرمای آخرین شبی که محمد آقا در کنار داداش بزرگه صبح کرده، تازه تازه مانده. هنوز هم وقتی پدر شبی را که با پیکر سرد و بیجان پسرش در قطار تبریزـ تهران سر کرد به خاطر میآورد، بغضی چند ساله توی گلویش مینشیند... مادر دیگر توانایی به خاطر آوردن آن روزها را ندارد. شاید برای مادر، محسن هنوز همینجاست، همانطور سرزنده و سرشار از بوی زندگی...
شهید محسن خان بابایی
نام پدر: ناصر
تولد:۱۳۴۴/۵/۱۳ تهران
شهادت: ۱۳۶۵/۳/۲ـ پیرانشهر
مزار: قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س)
_________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه 11 در تاریخ 1393/3/7
کد خبر 760820منبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: آقا ناصر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۸۲۶۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آهنگ عاشقانه منوچهر هادی برای دخترش سوفیا (فیلم)
منبع:همشهری